سهم من که نیستی!!!

سهم قصه های من بمان!!!

سهم فکر من!!!

عاشقانه های من!!!

سهم خواب دست های من بمان!!!

از کنار من که رفته ای!!

از خیال من مرو!!

سهم من که نیستی!!!

سهم من نمی شوی!!!

سهم دفترم !!!

سهم واژه های من!!

سهم سطرهای خسته ام بمان....!!!



غزل

دیگر نمیخواهی مرا با من مدارا میکنی

در گیر و دار رفتنی امروز و فردا میکنی


با دیگران جانانه ای با من ولی بیگانه ای

سودای رفتن داری و انکار و حاشا میکنی


داری به دل مهری دگر شوری دگر داری به سر

خواهی بگویی با دلم این پا و آن پا میکنی


با من عبوس و خسته ای بی اعتنا پیوسته ای

با او شنیدم دم به دم صحبت تمنا میکنی


افکنده ای در آتشم با عشق داغ و سرکشم

اما خموش و ساکتی تنها تماشا میکنی


آن دیگری یک هرزه خو، بدنامه ای بی آبرو

افسوس میدانی ولی اما و آیا میکنی ...

" بتول مبشری"